• وبلاگ : بيا برگرد به خونه
  • يادداشت : اميدي به روشنيه شب
  • نظرات : 0 خصوصي ، 49 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      >
     
    + ب 

    اين برنامه نياز به توضيحي ندارد (آموزش با كليپ تصويري) چند

    با اين برنامه به راحتي مي توانيد ويس روم را بگيريد و .....

    با توجه به پيغام هاي بي اساس برخي از دوستان كه براي من ارسال كردند و گفتند اكثر برنامه ها كار نمي كنند تصميم به قرار دادن كليپ تصويري از برنامه ها گرفتيم هر جند تا به حال اي كار انجام مي شد اما اين بار سعي مي كنيم تمامي برنامه ها را به صورت كليپ قرار دهيم تا بعضي از دوستان كه توانايي در استفاده از برنامه ها را ندارند سايت و برنامه هاي آن را زير سوال نبرند

    دانلود برنامه همراه با كليپ آموزشي در ادامه

    اين برنامه داراي پسوورد مي باشد كه پسوورد آن فقط به دوستاني داده مي شود كه در انجمن سايت بيشتر از 10 پست دارند

    در صورتي كه تعداد پست هاي شما بالا تر از 10 مي باشد به آيدي زير براي دريافت پسوورد پي ام دهيد در غير اين صورت بپسوورد برنامه داده نخواهد شد حتي به .............

    + ا 

    ديشب چه زيبا بود

    پا به پاي مرگ در كوچه ها قدم زدم

    نبودن چنان مرا در خود فرو برده بود كه بودن را لحظه اي فراموش كردم

    در اين جاده ي بي انتها همسفري براي خود نيافتم

    گاه گاهي كسي همسفرم مي شد

    و چه سخت بود زماني كه

    همسفرم عاشق گل هاي كنار جاده ام مي شد و مرا تنها مي گذاشت

    تنها همسفرم ياد خدايي هست كه نمي دانم آيا او همسفرم مي باشد يا نه

    گلايه اي ندارم

    تقديرم اينگونه بودم

    و باز ادامه مي دهم

    ...

    هميشه سكوت نشانه اي براي رضايت نيست گاه نفرتي بي پايان است

    انا لله و انا اليه الراجعون
    با کمال تاسف و تاثر به اطلاع عموم دوستان مي رسانم
    جناب استاد مجتبي بابايي به ديار باقي شتافت
    مصيبت وارده را به همه ي عزيزان به ويژه جامعه برنامه نويسان تسليت عرض مي نمايم
    بنده حقير سال ها از ايشان درس مي آموختم و اکنون جاي خالي اش را احساس مي کنم

    اين بار ساده مي نويسم تا شايد كسي براي ثانيه اي مرا در قلب خود راه دهد

    از راهي دور مي آيم 2 پايم در راه شكسته
    چشمانم به قدري سياهي را ديده كه نور را نمي شناسد
    رهگذران از كنارم مي گذرند و بر ديوانگي ام مي خندند
    اما هنوز اميدي در دل دارم

    + ل 

    گفتم آخر عشق را معنا كنيم .

    بلكه جاي خويش را پيدا كنيم .

    آمدم ديدم كه جاي لاف نيست .

    عشق غير از عين و شين و قاف نيست .

    آمدم گفتم به آواي جلي - عين يعني عدل مولايم علي -

    شين يعني شور الله الصمد -

    قاف يعني قل هوالله احد -

    عيد غدير بر شما مبارك باد

    + ي 

    سوال هاي بي جواب براي من

    1- چرا بايد همه در گناه حضرت آدم شريك باشيم ؟

    2- مي گويند قسمت نبود (پس چي بود؟) ؟

    3- چرا در جشن تولد به جاي سوگواري جشن مي گيرند ؟ مگر غير اين است كه 1 سال به مرگ نزديك مي شويم ؟

    و 100 ها سوال ديگر كه شهامت گفتنش را ندارم هنوز

    + ي 

    خدا يا كوله بارم را تو برايم جمع كردي
    توشه ي راهم را تو از غم پر كردي تا اگر در راه به غريبه اي رسيدم هوس سد راهم نشود


    + س 

    لحظه اي سرم را از ماشين بيرون آوردم

    چه زيبا بود آن زمان

    زمين و زمان در پرستش بودن

    مست بودم يا هوشيار

    نمي دانم

    + س 

    هميشه عوض كردن پسوورد كار خسته كننده اي بوده

    با اين برنامه به سادگي مي توانيد :

    1- پس آي دي خود را در مدت چند ثانيه عوض كنيد

    2- ميتوانيد با دادن ليست آيدي بوتر هاي خود پسوورد همگي را در مدت زمانه كوتاهي عوض كنيد

    + ل 

    1 روز ديگر فرا رسيد
    و من در حسرت روز آزادي به آسمان شهرم نگاه كردم

    واي بر اين آسمان تيره
    مردم را در تكاپوي روز عيد ديدم

    خوش حال از اين همه خوش حالي پياده سنگ فرش هاي شهرم را پيمودم

    در اين هنگام نوازش مادري را ديدم كه كودكش را در آغوش گرفته بود

    لبخندي زدم

    ناگهان لبخندم به نفرتي بي شمار تبديل شد

    كودكي بر روي سنگ فرش هاي سرد شهرم بر دامن مادري خوابيده بود كه دستش را براي ذره اي جلوي هر مرد و نامردي دراز مي كرد

    به خانه آمدم
    لباس روز شادي را در آوردم

    و پيراهني به تن كردم كه از هر نفرتي تيره تر بود

    خدايا تو آفريدي

    ولي دلواپسي آفرينشت را من مي كشم

    چرايش را هم نفهميدم

    + شسي 
    چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند يک هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند.

    اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاريخ امتحان اشتباه کرده اند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است.

    بنابراين تصميم گرفتند استاد خود را پيدا کنند وعلت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند.

    آنها به استاد گفتند: ما به شهر ديگري رفته بوديم که در راه برگشت لاستيک خودرومان پنچر شد و از آنجايي که زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم کسي را گير بياوريم و از او کمک بگيريم، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم.».....

    استاد فکري کرد و پذيرفت که آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند.

    چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يک ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست که شروع کنند....

    آنها به اولين مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند.....

    سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال اين بود:


    کدام لاستيک پنچر شده بود....؟!!!
    + س 
    سلام

    يك مطلب جديد نوشتم

    خيلي دوست دارم اين مطلب رو بخونيد و نظر خودتون رو بگيد

    منتظرم دوست عزيز
    + س 

    كسي به فريادم برسد

    چرا صدايم را كسي نمي شنود

    چرا در اين ديار كسي هم زبانم نمي شود

    باشد قبول مي كنم

    ديگر از غم نمي نويسم

    ديگر نمي نويسم كسي از گرسنگي مي ميرد

    ديگر از خرد شدن احساسات افراد نمي نويسم

    ديگر نمي نويسم كسي از بيچارگي تن فروشي مي كند

    در قفس مي مانم و مي مانيد ولي از آزادي نمي نويسم

    خدايا كاش با اين همه سوال به من زندگي نمي دادي

    كاش قلبم را از سنگ مي ساختي

    كاش چشمانم را كور مي كردي تا حقيقت هاي اطرافم را نمي ديدم

    خدايا دستانم خاليست براي رسيدن به تو

    نفسم تنگ شده است

    مي دانم كه روزي از اين روز ها كوله ام را براي سفري خواهم بست

    به فريادم برس اي هم زبان

    .....................

    + س 

    1 لحظه سكوت كن دوست من

    به اندازه ي 3 شماره

    1 .......2 .........3

    نمي دانم چندين نوزاد در اين 3 شماره به دنيا آمدن

    حال 1 سوال

    اين كودك هم 1 قربانيست ؟؟؟؟؟؟

    + س 

    در اين ديار كسي هم زبانم نشد

    كسي زبان نوشته هايم را نفهميد

    مي دانم زماني كه مي روم

    كسي چشم به راهم نخواهد بود

    دفتر نوشته هايم را بر سر راه مي گذارم

    تا شايد رهگذري نوشته هاي خسته ام را نظاره كند

    مي روم ولي بدانيد

    هر كجا كه باشم

    شب ها ستاره هايتان را در آغوش خواهم گرفت

     <      1   2   3   4      >