هنوز عاشقترینم ای تو تنها باور من
بغیر از با تو بودن نیست هوایی در سر من
هنوز عطر تو مونده در فضای خانه من
هنوزم بیقراره این دل دیوونه من
فراموشم نکن
فراموشم نکن
تویی تنها دلیل بودن من
به یاد من باش, فراموشم نکن
من تشنه محبت, درد آشنای هجرت
دلم به این جدایی, هرگز نکرده عادت
ناکامی از تولد, همزاد بخت من بود
ندارم از تو شکوه, این سرنوشت من بود
فراموشم نکن
فراموشم نکن
تویی تنها دلیل بودن من
به یاد من باش, فراموشم نکن
بی تو حدیث عشقو دیگر باور ندارم,
جز با تو بودن آرزویی در سر ندارم
میپیچه عطر خاطره در خلوت شبهای من,
تکرار اسمه قشنگت شده عادت لبهای من
فراموشم نکن
فراموشم نکن
تویی تنها دلیل بودن من
به یاد من باش, فراموشم نکن
هنوز عاشقترینم ای تو تنها باوره من
بغیر از با تو بودن نیست هوایی در سر من
هنوز عطر تو مونده در فضای خانه من
هنوزم بیقراره این دل دیوونه من
فراموشم نکن
فراموشم نکن
تویی تنها دلیل بودن من
به یاد من باش, فراموشم نکن
فراموشم نکن, فراموشم نکن, فراموشم نکن ...
به نام خدا
.....
آه ..........
حالم را نمی فهمم دیشب آواره ی کوچه های بدبینی خیالم شدم . دلم را در کوچه های شهرت در به در دیدم دنباله هم صدایی می گشت .............. می دانی دیشب گریه هم مرا نفرین کرد؟؟؟؟ که این همه اشک برای چه ؟؟؟؟
با 1000 ران ذوق دوستت دارم ها را شنیدم و با 1000 ران برابر آن به تو گفتم دوستت دارم .......
نمی دانم باور می کنی یا نه برای من که گفتن این جمله با گفتن به تو شروع شد بسیار سخت بود ولی من با تمام وجود دوستت دارم ها را گفتم و تو به گفته خود با تمام نفرتت گفتی ............. حالا تو بگو باورم نباید بمیرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خواب به چشمانم نمی آید می خواهد عذابم دهد . می دانی چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟
بدنم ساعت هاست سرد شده گرمایی احساس نمی کنم . باورم مرده است .آیا من زنده ام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیشب حرف های دلت در دلم خانه کرد به دلم نشست راحت بگویم دل بی تابم را شکست و رفت .....................
مات و مبهوت در اینجا نشسته ام از وقتی که رفتی گریه ای نکردم ولی بغض امانم را گرفته ..............
دیشب از روی خجالت در خانه ی خدایم هم نرفتم . مگر حرف هایت جایی برای خواستن تو می گذاشت ؟؟؟؟؟؟؟ .........
نمی دانم دیگر چه بگویم چون هنوز باورم مثل همیشه تنها با توست
اگر خواب هستم مرا بیدار کن
نگذار این کابوس را باور کنم به دنبال دلم در کوچه های شهرت بگرد بازهم - هم صدایش باش - تنهایش نذار تنهایی دیوانه اش می کند ..........
دیگر نگو دوستت دارم . نمی خواهم در چشمانت برق نفرت را ببینم - فقط دستانت را از من نگیر ..................
نمی دانم چه بگویم زبانم بند آمده بی انصاف حرفی بزن وجودم دیگر دارد نابود می شود ........
تا بغض در وجودم هست حرف هایت را بگو تا با اشک هایم بگویم دوستت دارم ........
مهناز هنوز هم در دلم خانه ات هست هنوزهم رویایم با تو هست هنوز هم دلم برای تو بی تابی می کند
ولی دلم از حرف هایت هنوز بی تاب هست و سرگردان
حرف هایت را برایم توجیح کن
باورم کن
فرصت کم است دلم در آستانه ی بی صدایی هست
پس برایم بگو هر آنچه در دلت سنگینی می کند وبگو که در خواب بودم ........
منتظرم
دوستت دارم
دلم هر شب بیداره و داره با خاطراتت زندگی می کنه
هر چی به در و دیوارش می کوبم
تا شاید بتونم اسمت و نامت را فراموش کنم
خواستم کسی را جایگزین تو بکنم ولی نشد
دلم نذاشت
از هر کسی بهانه ای گرفت
آخه مید ونی عزیز
کسی را مثل تو لایق دوست داشتن نمی دید
نمی دونم تو عشق تو چی دیده بود
که حاظر نبود حتی تو رویاهاش هم تو از خودش جدا کنه
می دونی
صدا پاتو از حفظ بود
از وقتی که در خونه رو باز می کردی
دلم صدای قدم هاتو می شنید
وقتی که می خندیدی اون هم خندون بود
اما امان از اون روزی که کمی دلت غصه داشت
اون وقت بود که دیگه دلم دل نبود
می شد یک کاسه خون
نمی دونم چرا
ولی نمی تونست و طاقت نداشت گریه ها تو ببینه
طاقت نداشت صدای هق هق گریه هاتو و یا حق صدای بغض کرده تو رو بشنوه
و ...
مینویسم از قلب مهربانت و از آن احساس باکت
مینویسم از چشمان زیبایت و از صدای زیبایت و از نگاه بر از عشقت
با صداقت مینویسم نخستین عشقم تویی و با یک دلی مینویسم
که با تو تا آخرین لحظه خواهم ماند
محبوب من سلام . سلامی که نمیدونم آغاز گر عشقه یا محبت اما تارو بودش نشات از همون جلوه ای میگیره که با غرور همیشه دلتنگش دلم رو به سوی خودش کشوند . با همون PM های خالی از عشقش که برام هزار تا حرف نگفته بود وهمون صدای بر از تمناش.
بس با چشمان خیس مینویسم که خیلی مهرت در دلم نشسته
و با بغض مینویسم که مرا تنها نزارعزیزم
مینویسم از برواز. برواز عاشقانه به قلب آسمان آبی عشق
مینویسم از اون حرفای شیرینت و آن لحظه رویایی که منو تو در آن آشنا شدیم
راستی هنوزم اون لحظه ها یادته؟ من که هر شب مرورشون میکنم آخه حیفه که قشنگ ترین لحظات زندگیمو فراموش کنم . میدونی من قبل از وجود تو فقط زندگی میکردم اما تو زندگی کردنو به من یاد دادی . میثم تو به تولدی دیگر اتقاد داری؟ آخه میخوام یه شناسنامه ی دیگه بگیرم که با اسم تو شروع بشه و با اسم تو هم تموم و جای محل صدور قلب تو حک بشه.
آنچه که مینویسم حرف دل است و بس.آنچه که مینویسم
حرف دل قلب بر از درد و عاشق من ا ست
مینویسم از دشت شقایق ها که تو همان شقایق تبه دلم هستی
مینویسم از تو که همان بروانه ای که اطراف شمع خاموشی مانند
من میچرخی و نور محبت را به من بی نور میبخشی
مینویسم از دریایی مانند تو که به سوی کویری مانند من میاید
و مرا از عشق خدش سیراب میکند
مینویسم از ستاره ای مانند تو که در آسمان تیره و تار قلبم نشست
و شب بی نورم را بر از روشنایی کرد
از نام زیبایت نوشتم و کتابم بهترین کتاب زندگی شد
و منی که همان نویسنده آن نام زیبایت شدم بهترین شاعر دنیا شدم
چون نام زیبایت آن حس عاشقی را در خون من جاری میسازد
تویی همان رویاهای زیبای من و ندای آمدن بهار عشق و آغاز باریدن باران عشق
تویی همان آغاز نمایان شدن مهتاب آسمان تیره و تار دلتنگیهای من.
بس مینویسم از تو که محشری و مانند تو کسی در این دنیا نیست عزیزم.
دوست دارم
دریا و مرد | |||
تنها، و روی ساحل، مردی به راه می گذرد. نزدیک پای او دریا، همه صدا. شب، گیج در تلاطم امواج. باد هراس پیکر رو می کند به ساحل و در چشم های مرد نقش خطر را پر رنگ می کند. انگار هی می زند که: مرد! کجا می روی، کجا؟ و مرد می رود به ره خویش. و باد سرگردان هی می زند دوباره: کجا می روی؟ و مرد می رود. و باد همچنان . . . امواج، بی امان، از راه می رسند لبریز از غرور تهاجم. موجی پر از نهیب ره می کشد به ساحل و می بلعد یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب. دریا، همه صدا. شب، گیج در تلاطم امواج. باد هراس پیکر رو می کند به ساحل و . . . |
به نام خدا
دیشب مرا در کوچه پس کوچه های این شهر کشاندی
هدف و مقصدی نداشتم
دنبال خودم می گشتم دنباله تمام هستی ام که به دست تو سپردم
در واقع به دنباله تو آواره بودم
می خواستم از تو سراغی بگیرم
ولی جز سیاهی شب کسی همراهم نشد
سراغت را از او گرفتم
جوابی نداد
ترسیدم
شب را رها کردم
جز اشک پناه دیگری نداشتم
کوچه های شهرت را با اشک پرسه زدم
دیوانه خواندن مرا
سکوت کردم
کاش بودی تا با تکیه دادن به تو مردن را احساس نمی کردم
بهترینم کجایی ؟؟؟؟؟؟
به نام خدا
-----------------
بهترینم مرا ببخش
در دلم هنوز چیزی سنگینی می کند
حسرت از نگفته ها
زمانی که دستانت را به من دادی
کاش در چشمانم نگاه می کردی
کاش برق چشمانم را می دیدی
می خواستم برایت فریاد بزنم اما نتوانستم
مرا ببخش
نمی دانم جادوی دستانت بود یا چشمانت
که چنین به دنبالت دوان دوان می دوم
کاش می دیدی شب هایی که خوابت را می دیدم
بیدار می شدم بهانه ات را می گرفتم
عکست را نگاه می کردم
بغضم صبوری نمی کرد و جایش را به اشک هایم می داد
می دانم که لایق تمام مهربانی هایت نیستم
پس مرا ببخش
من بی تو هیچم و تنها
بهترینم در کنارم بمان که بی تو می میرم