سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بیا برگرد به خونه
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
من در یاهو
 RSS 
اوقات شرعی
یکشنبه 85 مرداد 1 ساعت 2:46 عصرآغوشم برای توست بهترینم

...........

حالا که دارم از شهر تو واسه چند روزی می رم می خوام 1 چیزی بگم و برم

می ترسم بگم

ولی باید بگم

نمی دونم از کجا شروع کنم از کجا بگم و با چه زبونی بگم حرف هامو

بخندم یا گریه کنم

.............

روزای اول آشنایی با وجود نازنین تو یادم هنوز

چه روزهایی رو با هم سپری کردیم

با هم خندیدیم گریه کردیم ................

...................

خیلی حرف ها رو بهت زدم الانم می خوام همون حرفارو بزنم ولی این بار دوست دارم با تمام وجود از من قبول کنی چون دارم با تمام وجود می گم

نگو این حرف ها واست تکراریه نگو که صد بار شنیدی و ..............

بهترینم می خوام از عشقی واست بگم که این روزها بد جوری توی دلم خونه کرده دیگه قلبم به من نگاه نمی کنه چون با وجود تو .........

دوست داشتنی توی وجودم نسبت به تو پیدا شده که .............

به راستی تو کی هستی 1 زمینی یا 1 آسمونی ولی هر چی کی هستی می دونم 1 هدیه از طرفه خدا هستی واسم ........

تا حالا چیزی رو از خدا خواستی که واسش شبا بیدار بمونی و اونو توی نماز شبت ازش بخوای ؟؟؟؟؟ ولی من شبا توی ..... تو رو خواستم ........

آره من یک دیوونم همین و می خواستی بگی دیگه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از این می ترسم که باورم رو باور نکنی

من تا همیشه تا روزگار آخر در کنار تو می مانم

آغوشم برای توست بهترینم

مهناز دوستت دارم


متن فوق توسط: میثم نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
شنبه 85 تیر 31 ساعت 12:13 صبح.....

دلم به فصل جوانی در این زمانه شکست

نه شکوه می کنم از کس،نه شاکی ام ز قضا

که جرم عاشقی این بود و عاشقانه شکست

دیشب به یاد تو چشم بر هم گذاشتم و از رفتنت گریستم. صبح را با یاد تو آغاز و شب را به یادت پایان دادم ، یادت در جانم جاریست و نامت ضامن حالم .مرا دریاب تو را نخواستم با اینکه در دلم جا داری!!

ای کاش هیچگاه چشمانم در چشمانت خیره نمی گشت و عشق با این آتش سوز ناکش در جانم ریشه نمی کرد ،

ای کاش می شد که عشق فراموش شود ولی افسوس که ریشه هایش قطور و نا گسستنی است و همچون میله های زندان قلبم را به اسارت گرفته.

ای کاش از چشمانم نگاه ملتمسانه ام را می خواندی و می نگریستی که چگونه در انتظارت اشک می ریزد ولی افسوس......!!!!!

امروز صبح را بی تو آغاز می کنم کسی نیست که به او بگویم دوستت دارم ،آنکه رفت و مرا در غربت فرداهای نا معلوم رها کرد برایم مفهوم عشق بود، آنکه این چنین با آمدنش عشق در دلم رویید و با رفتنش گل شوق در دلم پر پر گشت.

 بیا که با تو جان بگیرم. تا بر فراز آسمان عشق پرواز کنم و دست در دست یکدیگر شعر محبت را زمزمه کنیم.

دوستت دارم ، بی آنکه مرا دوست داشته باشی ...


دوستت دارم حتی اگر به چشمان خیسم بخندی و بی خیال این باشی که  دلم شکسته است...


دوستت دارم حتی اگر دلت سنگ باشد ، حتی اگر هیچ احساسی بر من نداشته باشی با اینکه میدانم  در دلت یک دنیا محبت است و احساست مثل آب پاک و زلال است...


عزیزم باور کن به تو نیاز دارم ، منی که قلبی ویرانه دارم ودلی سوخته ، منی که ساحل دریای دلم طوفانی است و امواج غم و غصه در دلم زیر و رو می شود نیاز به تو دارم که ساحل دریای دلم را آرامتر از همیشه کنی...

 


متن فوق توسط: مهناز نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
شنبه 85 تیر 31 ساعت 12:6 صبحای کاش هیچ فاصله ای بین ما نبود

در پشت تمامی پنجره های بسته شده وسعت دلتنگی هایمان را کدامین واژه ها خواهند توانست بیان نمایند .هنگامی که چشمان خسته شب با طلوع سپیده به خواب می رود و آن هنگام که ستارگان تنها پاسبان نگاه های عاشقانه و لبریز از حسرت هستند دستان کدام شبزده، گرد غم را از دلت پاک می کند ؟وقتی دلی نیست که در دیار وشهرت همدل تو باشد .

ای به دور افتاده از سر شار ترین واژه های عاشقانه من ،ای تکه های قلب عاشقم :

شبها در شیرین ترین خواب ها یم تو را در آغوش سرما زده ام می بینم ،آغوشی که سرمای بی تو زیستن منجمدش کرده است .وقتی دور از یکدیگریم چه کسی هست تا اشک ها را به آرامی از گونه ات پاک کند ؟آغوش چه کسی پناه خستگی هایت می شود ؟

ای کاش هیچ فاصله ای بین ما نبود، کاش در کنار هم بودیم تا وجودمان و حضورمان مرهمی باشد بر درد جانسوز انتظار .اینک دست پر قدرت زمانه میان ما دیواری از جنس دوری ساخته، تنها در حسرت شنیدن صدایت و آرزو ی  دیدن دوباره ات ثانیه ها را می شمارم .

در لحظه های لبریز از ای کاش ها با نوای شیرین رویایت پیش می روم .به سوی آینده ای که گنگ ترین و مبهم ترین نقطه ی عشق است .بیا تا باهم و برای هم از قصه های فردایی بگوییم که با امید وصالی شیرین در آن انتظارش را می کشیم . اگر چه از تو دورم ولی آغوشم و دلم تا همیشه برایت امن ترین و جاودانه ترین تکیه گاه است و کلامم یگانه آرامش بخش شبهای تاریک و پر وسعت تنها یی هایت .سخنی از دلتنگی هایت به زبان نیاور که من با سکوتت به عمق غصه هایت آگاهم این سختی ها را فقط به خا طر دل عاشق و امیدوار من تحمل کن و بدان که هیچ گاه تنهایت نخواهم گذاشت حتی اگر فرسنگ ها جاده میانمان باشد .
ای
تمام خوشبختی من:
امشب، شب و آفتاب ،شمع، مهتاب نیز از داغ دوریمان اشک ریخ
تند .
مهربانم :
ای شبگرد عاشق، عشقت و صداقتت برایم مطمئن ترین تکیه گاه است .منتظر فردایی می مانم که در آن با دلی پر از شادی و شور رسیدن به سویم بیایی.


متن فوق توسط: مهناز نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
جمعه 85 تیر 30 ساعت 3:24 صبحبی وفا

یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش


متن فوق توسط: مهناز نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
جمعه 85 تیر 30 ساعت 3:22 صبحفداکاری

توی جهنم می بینمت ! تو به جرم اینکه قلبمو دزدیدی منم به خاطر اینکه خدا رو ول کردم تو رو پرستیدم


متن فوق توسط: مهناز نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
جمعه 85 تیر 30 ساعت 12:2 صبحهرگز تو را فراموش نخواهم کرد

هرگز تو را فرموش نخواهم کرد حتی اگر مرا از یاد ببری و هرگز از تو رنجور نخواهم شد چرا که تو را دوست دارم دیوانه وار عاشقت شدم چرا که مهربانی را در وجودت دیدم با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم نه تو از عشق من دست میکشی و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است و اگر با مژگانت اشاره ای کنی فرسنگها راه خواهم پیمود چرا که شب عشق بسیار طولانی است و قلبم در آرزوی تو می سوزد


متن فوق توسط: مهناز نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
جمعه 85 تیر 23 ساعت 1:46 عصرهفت شهر عشق

شهر اول:نگاه و دلربایی      شهر دوم :دیدارو آشنایی        شهر سوم روزهای شیرین و    طلایی      شهر چهارم:بهانه و فکر و جدایی       شهر بنجم:بی وفایی      شهر ششم:دوری و بی اعتنایی     شهر هفتم:اشک و آه و تنهایی


متن فوق توسط: مهناز نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
پنج شنبه 85 تیر 22 ساعت 10:36 عصرسکوت سرد


اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت

 این منم چون گل پرپر که نشستم سر راهت

تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم

 اگه من نمردم از عشق تو بدون که رو سیاهم

 اگه عاشقی یه درد چه کسی آن درد رو ندیده

تو بگو کدوم عاشق، رنج دوری نکشیده

 اگه عاشقی گناه، ما همه غرق گناهیم

میونه این همه آدم، یه غریب و بی پناهیم

 تو ببین به جرم عشقت‌، پرپروازم بستند

 تو ندیدی من مغرور، چه بی صدا شکستم

 چه بگم وقتی که عاشق، زخمی تیغ هلاکه

همه بال و پر زد‌نش، رقص مرگی روی خاک


 


متن فوق توسط: میثم نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 85 تیر 21 ساعت 4:26 عصردوست دارم

همیشه بهت می گم:
                
                            <<  دوستت دارم >>

همیشه پیش خدا گریم می گیره
بهش می گم:

<< اگر می دونی یک روز می یاد که نمی تونم عزیزم رو دوست داشته باشم امروز لالم کن که دیگه نگم دوستت دارم >>
<< اگر  دوست داشتنم از هوس و دروغ است شب که خوابیدم دیگر بیدارم نکن چون دوست دارم شرافتمندانه بمیرم>>

دوست ندارم از روی عادت دوستت داشته باشم و دوست دارم بدانی هر بار که می گویم :
                             << دوستت دارم >>
از روی  اعماق وجودم گفته ام و به حرفی که می زنم ایمان دارم

                             << دوستت دارم >>


متن فوق توسط: مهناز نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
چهارشنبه 85 تیر 21 ساعت 4:8 عصرمرا دوست بدار

هر چند هنوز از بستر شبانه خویش بیرون نیامده ام ولی اندیشه ام چون پرستویی بی آشیانه بگرد معبد نام تو معشوقه جاودانم بال و پر میزند.
با خود فکر میکنم.
پیوند قلب من با عشق تو پیوندی ابدی است و من قادر نیستم تا واپسین دم حیات ...
تا آندم که خون داغ زندگی ام در رگهایم میدود این پیمان آسمانی را از یاد ببرم.
قادر نیستم جز با تو ...جز در کنار تو سنگینی بار زندگی را بر دوش کشیده و از سرنوشت تو شادمان باشم.
من اینک از تو دورم و این خواست اجتناب ناپذیر تقدیر است که میان ما جدایی انداخته .
این فرمان سرنوشت است که مرا در وادی دور افتاده ای سرگردان ساخته است.ولی من این دوره سرگردانی را تحمل میکنم تا روزی که دگر باره ترا با آن سیمای خدایی ات ...با آن چشمهای جادوگرت ببینم.
ببینم و در آغوشت بفشارم آنقدر که روح شیفته و دیوانه ام با روح تو در آمیخته و همبال با آن به قلمرو فرشتگان پرواز نماید.
خداوندا !
چرا دو نفر همدیگر را اینهمه دوست میدارند ناگریزند دور از هم زندگی کنند ؟...
چرا باید این طور باشد ؟...چرا؟...
زندگی من زندگی ناگوار و درد ناکی است .عشق تو مرا خوشبخت ترین و در عین حال تیره روز ترین زن گیتی نموده است .من در این سن بیش از هر چیز نیازمند یک زندگی آرام و پا بر جا هستم ولی تو به من بگو آیا در شرایط موجود چنین امری امکان پذیر است؟
مرا دوست بدار...
بیاد من باش.
نمیدانی امروز ...دیروز...و روزهای پیش چه اشتیاق دردناکی برای دیدن تو...
برای زیارت رخسار مقدس تو داشتم ...تو...تو ای عمر من...ای وجود من .خداحافظ!
هرگز نسبت به قلب حساس و گرم لودیک محبوبت به غلط قضاوت مکن...زیرا این قلب سرشار از عشق همیشه از آن توست.همیشه از آن منست.همیشه از آن ماست.


متن فوق توسط: مهناز نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
<      1   2   3   4   5   >>   >

درباره خودم
بیا برگرد به خونه
مدیر وبلاگ : میثم[56]
نویسندگان وبلاگ :
مهناز[52]

کوله باری از خاطره و تجربه
آرشیو یادداشت ها
12
لوگوی من
بیا برگرد به خونه
لوگوی دوستان من


آهنگ وبلاگ من
اشتراک در خبرنامه