خدايا امشب براي گلايه از تو آمدم
آمدم كفر بگويم به جاي تمام كساني كه جرأت گفتن ندارند
آمدم كه بگويم به آخر خط هم رسيدم آنجا هم نبودي
آمدم كه بگويم گريه هاي كودكي يتيم را ديدم ولي در چشمانش نبودي
آمدم كه بگويم پير مرد خسته اي زباله هاي شهر را براي روزي خود زيرو رو كرد اما تو در دستانش نبودي
آمدم كه بگويم سهمم را از بودن به بي چراغ هاي كوچه ها هديه كن
نه براي اينكه فداكاري كنم
براي آن هديه كن كه نگويند خدايي نيست
براي آن هديه كن كه كفر نگوينت
خوشبختي را كه روزي به من امانت دادي امروز به دست ديگري بسپار
از خوش بودن خود خواهم گذشت
.............
مي دانم گلايه هايم بي فايده است
مي دانم روزي ديگر از كنار عابري خسته مي گذرم و باز مي گويم
*** عجب صبري خدا دارد ***