امیدی به روشنیه شب،مانند امید به روشنیه زندگی ست
شبها،هیچ گاه روشن نمی شوند.همان گونه که زندگی هیچ گاه رویه خوش به ما نشان نمی دهد
آسمان دل ما همیشه شب است،فقط بعضی از ما انسان ها می خواهیم آن را گرگ و میش جلوه دهیم
فریاد هایی که گاه هیچ گاه به زبان نمی آوریم و در دل می کشیم،تا شاید کسی آن را بشنود
ماسک هایی که می زنیم تا زیبا جلوه کنیم،شاید این کار ما درست باشد و زندگی بالماسکه ای باشد
که هر کدام از ما می توانیم بر خلاف قوانین ماسک های زیادی به صورت بزنیم،یک روز گریان
روزی خندان و شاید،شاید و فقط شاید روزی انسان
انتظار بیهودهء ما برای ظهور رویاییه ((او)) برای خلاصی از این مرگ تدریجی، او مهم نیست
که باشد یا حتی چه باشد فقط او باشد و بیاید برایه بردن ما از شب به روز
خدایی که نرخش چندان نیست،کمی ریش و دو رکعت نماز و اوتومبیلی مشکی
صدای هر سازی،هر کسی را یاد خاطره ای و شاید آینده ای می اندازد،اما صدایه ساز تن صدایت
برایه من خاطره نیست که خود زندگی ست،که تنها لحظات ضربان زندگی در شریانه حیات کوتاه
زندگیه تیره است
آنها نمی دانند،آنها درک نمی کنند،آنها نمی دانم که هستند،اما نمی فهمند که من و تو حتی از لرزهء
آرشه رویه ویولون آغوش می گوشودیم تا آرامش بگیریم از این لرزه ای که بر جانه ماست، از این
طوفانه آغاز شده در حیاتمان از رویه نفس هایی که میزد نوازنده
نمی دانم در درونم چه می گذرد،چه چیز یا چه کس مرا آرام می کند،شاید هیچ کس نداند که واقعا
چه چیزی او را به آرامش می رساند،اما آنچه مطمئن هستم این است که در کنارت نیاز به آرامش
ندارم که تو خود عین آرامشی