به نام خدا
..........
چهره ات را به یاد نمی آورم ..............
زیبا بودی ؟؟؟؟
از من نترس دستان سردم زمانی که گرمای دستانت را احساس کرد نمی توانست دروغ بگوید .............
از قلبم برایت عروسکی ساختم .... عروسکی زیبا و فریبنده .... به دستانت دادم تا با آن بازی کنی
خودم به نظاره نشستم .. از دور نوازشت کردم ......
کاش می توانستم بیشتر از این به تو می دادم ...... کاش می شد لحظه های جوانی ام را برای روز تولدت به تو هدیه می دادم تا طراوت و زیباییت را در دوران پیری و نا توانی ام می دیدم .......
ولی 1 چیز را نفهمیدی .........
نفهمیدی که عروسک من هستم ........ عروسک 1 بار عاشق می شود ..... برای 1 نفر می ماند و بدون او می میرد ..........
اما تو دوباره می خندی و عاشق می شوی ..................
از اینکه عروسک و بازیچه خنده هایت شدم دلگیر نیستم ..............
حرف های دلت را به عروسک فراموش شده ات بگو ........ از خواستن و نخواستن هایت بگو ............
نگران چه هستی ؟؟؟؟ تمام نگرانیت و تمام خاطراتت را که چند تکه کاغذ وعکس ..........
هر چه هست ساده بگو ..........
اما می خواهم از احساس خودم بگویم ............
هنوز لحظه ها با تو زیبا هستن ..... دروغ بود اگر گفتم چهره ات را فراموش کردم چون فراموش کردن تو با مردن فرقی ندارد ......
نمی خواهم این بار .........
ماندن یا رفتن با تو ......
منتظر می مانم برای شنیدن از تو ...........
................
...........
منتظرم