به نام خدا
...
کوله بار مرگ را با نگاه مهربانت از جسم بی جانم برداشتی ......
نمی دانم با چه زبانی دوست داشتن را به تو هدیه کنم .
آری باید اعتراف کنم بی تو هیچم ..... چه ساعت های مرگباریست وقتی که سیاهی دوری از تو زبانم را با سکوت تسخیر می کند .....
می خواهم چیزی بگویم .... گویا خدا هم نگاهم می کند چون تو در کنار من هستی .
قلبم را احساس کن نوازشگری جز تو ندارد .... اشک های سرد گونه هایم را با دستانت پاک کن چون ......
چه بی معناست واژه دوست داشتن برای تو .... می دانم برای تو کم است پس مرا ببخش .....
دستانم به تو نیاز دارد
مرا به سوی خود بخوان
کی بی تو تنهام یکتای من