........
آن قدر سرد بود که بهانه می گرفتم . دستانم سر پناهش را به نا امیدی داده بود . سرد بود در تاریکی شب و جاده ای بی پایان - انتهایش را نمی دیدم لحظه ای تردید دلم را لرزاند بدنم لحظه به لحظه سرد تر می شد . گویی به دنبال تو بودم چند روزی از تو دور بودم ولی یادت همیشه ...............
از تو گلایه دارم خودت می دانی چرا
تو لحظه های نیاز را در من نابود کردی - ولی چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در اوج نیاز به تو بودم ولی دستانم را نگرفتی - چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
التماسم مرد - غرورم شکست - بهارم خزان شد و ..........
گویی باورم را باور نکردی
نمی دانم چه می گویم
ولی انگار دیگر چشمانت نمی خواهد ......................