من سرد و گرم زندگي را چشيده ام هر دو تلخ بودن
بر ما حكومت مي كنيد بر قلبمان چه ؟ حكومت مي كنيد ؟
روزي خواهد رسيد كه با دستانم جانتان را براي اين همه شب بيداري هاي خود و دوستان خواهم گرفت
پسرك دست فروشي با من گرم صحبت شد
مي گفت خدايي دارد به بزرگي دنياي خود
دستان خالي اش را ديدم در دل به تمسخر