كسي به فريادم برسد
چرا صدايم را كسي نمي شنود
چرا در اين ديار كسي هم زبانم نمي شود
باشد قبول مي كنم
ديگر از غم نمي نويسم
ديگر نمي نويسم كسي از گرسنگي مي ميرد
ديگر از خرد شدن احساسات افراد نمي نويسم
ديگر نمي نويسم كسي از بيچارگي تن فروشي مي كند
در قفس مي مانم و مي مانيد ولي از آزادي نمي نويسم
خدايا كاش با اين همه سوال به من زندگي نمي دادي
كاش قلبم را از سنگ مي ساختي
كاش چشمانم را كور مي كردي تا حقيقت هاي اطرافم را نمي ديدم
خدايا دستانم خاليست براي رسيدن به تو
نفسم تنگ شده است
مي دانم كه روزي از اين روز ها كوله ام را براي سفري خواهم بست
به فريادم برس اي هم زبان
.....................